گرمی دستان نوازشگرانه ات را سالهاست بر وجودم حس میکنم ...
من آرام آرام در وجودت غرق شده ام و انگار هنوز هم راه زیادی تا اعماق وجودت برایم مانده ...
من از دستان تو , از وفاداری ات ,از ستار العیوب بودنت ,از رحیم و رحمان بودنت می نویسم ...
و به گمانم آن هنگام که به انتهای این کاغذ سفید میرسم حرفهای ناگفته به اتمام نرسیده باشد.
تو همواره یک آغوش بازبوده ای , تو یک وعده ی صادقانه ای و به راستی کجای این دنیای بی سروسامان میتوان دستانی پدرانه تر از دستان تو یافت...
من از انتهای درک و شعور و معرفت خودم نخواهم گفت زیرا که انتهای درک و معرفت من همان ابتدایی ترین معرفت هاست و شرمنده ام از دستانم, دستانی که کوچکترین محبتی را از تو به ارث نبرده ... شرمنده ام از قلبی که بویی از عشق و معرفت و بخشش نبرده است...
شرمنده ام از افکاری که گرد همه چیز گشته جز یاد تو ...
افکاری که هر لحظه, هر روز و همیشه خود را بزرگ تر و روشن تر از قبل دیده و دستان ناتوانی که تکرار اشتباه برایش به یک روزمرگی دردناک تبدیل شده ...
افکاری که به اشتباه تلقینش کردم که همه چیز را دستان من باید شفا بخشد و تمام دردهای بی درمان روزگارم را همین دستها باید درمان کند و چقدر دوربودم از تو ,از دستی که تواناتر از دستان من و بالاتر ازهمه دستها شفابخش این زندگی دردمند بی سروسامانست و تنها اوست که دستانم را توان خواهد بخشید و دیگر هیچ ...
من هیچگاه توانمند نبوده ام و چه زیبا توان بخشیدی ام و چه زیباست همه چیز را به تو سپردن و هیچ غمی نداشتن و تمام اتفاقات زندگی را در تو خلاصه کردن ...
خداوندا ... چه زیباست محو تماشای تو شدن و آرامش را در آغوش تو تجربه کردن
*******
تاهمیشه دوستت خواهم داشت ...
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir