جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک می بینیم .
بی تو جز گستره ای بی کرانه نمی بینیم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه ی خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.
تو را دوست میدارم
برای خاطر فرزانگی اَت که از آن من نیست
تو را به خاطر سلامت
به رغم همهی آن چیزها که جز وهمی نیست، دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو می پنداری که شکی، به حال آن به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
پل الوار
چقد دوست داشتم این شعرو کامل داشته باشم اگه برات زحمتی نیست برام بنویس تا خطتو یادگاری داشته باشم!!