مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

گاهی ُ چقدر دلگیر میشوم !

خیلی سخته روز و شبتو به امید شنیدن بهترین خبرا یا لااقل خبرای بهتر بگذرونی اما هیچ خبری ازشون نشه .

خیلی سخته دلت تو سینه واسه هزارمین بار بشکنه و هیچ شونه ای نشه تکیه گاه گریه هات ...

سخته چشات بشن پر اشک و فقط تلاش کنی اشکات رسواگرت نباشن ... ناامید باشی اما دائم به خودت تلقین کنی همه چیز درست میشه و حق ندارم ناامید باشم...

خیلی سخته رنگ روزات بیشترین تغییری که پیدا میکنه تو طیف تیره ترین ها باشه ...

چقدر سخته که نفس کشیدن برات سخت شه و فقط بخوای بزنی زیر هق هق گریه ... اما نشه ُ نتونی فقط چون باید مواظب اطرافت باشی ............

چقدر سخته که اطرافت هیچ کسیو نبینی که مثه خودت  فکر کنه ُ مثه خودت ببینه ُ مثه خودت بخنده ...درکت کنه. و چقدر سخت تره حس کنی اون کسایی که مثه خودت فکر میکردن... تنهات گذاشتن .

... امروز حالم اونطور که باید باشه نیست ُ اونطور که دلم میخواد نیست ...چقد دلم میخواد امروز برم حرم

وقتی با خودم فکر میکنم می بینم وااای که چقد از روزای عمرمو فقط گذروندم ... فقط گذروندم ُ و چقدر سخت میشه که تو دنیای خودتم خیلی چیزا دست خودت نیست ... حتی دنیای من که خیلی کوچیکه ُ دنیایی که ترجیح دادم خیلی وقتا  پر بشه از تنهایی و نمی دونم انگار تو تنهایی آدما بازم چیزایی هست که باید فقط اسمشو گذاشت جبر ... وای که این حال و روز چقدر گریه داره... چقدر گریه داره .

...

...

... و من اشک می ریزم به وسعت تمام تنهایی ها



صد سال تنهایی

سلام به همه 

امروز میخوام رمان  " صد سال تنهایی " رو معرفی بکنم البته فک میکنم این کتاب معرف حضور خیلیا باشه .

ادامه مطلب ...

برای محمد و مینوی عزیز

امروز ۵ مهرماه ، دو روز دیگه مونده تا جشن عروسی محمد و مینو .

این پستو واسه شما دو تا عزیز میذارم چون یه دو سه روزی دسترسی به اینترنت ندارم و خواستم پیشاپیش تبریک بگم .

براتون خوشحالم چون می دونم یه زندگی پر از عشق رو تجربه می کنین و امیدوارم تلخیای زندگی هیچوقت طعم شیرینه این لحظات رو از یادتون نبره .

براتون آرزو می کنم که سقف آرزو هاتون با همدیگه به عرش برسه ، آرزوهای بزرگی که فقط با بودن کنار همدیگه تحقق پیدا میکنن.

 امیدوارم کنار هم برسین به آزادی نه به اسارت و عشق رو هر چند تا الان خیلی زیاد تجربه کردین اما تو بالا و پایینای زندگی بازم پایدار بمونه ...

و بیشتر و مهمتر از هرچیزی آرزو میکنم در پناه خدا معنی خوشبختی رو بیشتر از هر وقته دیگه ای تجربه کنید .

به امید قشنگ ترین روزها




یه حس عجیب

سلام دوستای خوبم

    چند روزی نبودم آخه هفته ی قبل خبر فوت خاله ی مامانو بهمون دادن

... خیلی مهربون بود ، مامان من بعد از فوت مامان خودش اونو جای مادرش می دونست ...

جمع و جور کردیم و خیلی زود خودمونو رسوندیم سبزوار .

چه حس بدی پیدا کرده بودم َ آخه اصلا باورم نمی شد تازه یه ماه پیش دیده بودمش خوبه خوب بود حالش و حالا یه دفعه باید تو مراسم تشییع جنازش شرکت بکنم حتی قبل از دیدن گریه های بلند بلند پسرش اشکمم در نیومدَ کلا تو شوک بودم .

وقتی رفتیم مصلی واسه تشییع جنازه از اول تا آخرش تو حال و هوای خودم بودم نمی دونم چرا اینقد ترسیدم آخه این اولین مراسمی نبود که می رفتم اما هیچ وقت چنین حسی پیدا نکرده بودم.

همه می گفتن لااله الا الله  و من فقط معنی این جمله رو با خودم تکرار میکردم " خدایی جز خدای یگانه نیست "...  موهای تنم راست شده بود .

باهمه ی وجودم حس کردم خیلی به مرگ نزدیکم ، ترسیدم چون حس میکنم خیلی کارای نکرده باقی مونده و خیلی اتفاقایی که احتیاج به جبران دارن اما من هیچ قدمی تا حالا واسشون برنداشتم چون فکر میکردم کارم خیلی درسته .

شب که میخواستم بخوابم  با خودم فکر می کردم شاید امشب آخرین شب زندگیم باشه و بعد تا ساعت 3 فقط این شونه اون شونه شدم و بعد به خاطر حجم وحشتناک افکارم خسته شدم و خوابم برد .

باورتون میشه با تمام ترسی که پیدا کردم اما دوس دارم این احساس همیشه کنارم باشه ... اما میدونم مثله خیلی وقتا چیزایی رو که باید یادم بمونه خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم فراموش میکنم .

بعد از این این  چهار روز عجیب غریب تازه دیروز اومدم خوابگاه ... دوباره شروع شد درس و مشق و دانشگاه ، دلم تنگ شده بود اما الان که نشستم تو سایت دانشگاه و دارم این پستو میذارم دلم واسه خونه تنگ شد ... راستی حیف ، کاش الان پای کامپیوتر خودم نشسته بودم .

 البته ، نباید فراموش کنم که دوباره یه فصل تازه شروع شد و ما هم باید دوباره شروع بشیم _ البته امیدوارم در حد یه شعار باقی نمونه _ امیدوارم همه ی ما یه شروع خوب و یه پایان خیلی بهتر داشته باشیم ...


خط آخر : مهربونی یادتون نره ...