مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

پنجره را باز میکنم ...

پنجره را باز میکنم .... 

مگر میشود؟؟ 

تو به من بگو... مگر میشود این هوا و این روزها تو را به خاطرم نیاورد ...؟!

توبه من بگو کجای این زندگی جاماندی یا جاماندم که روزهایم بوی تنهایی محض  گرفته .... 

... به من بگو زیر کدام آسمان نگاهت را از من گرفتی ک دیگر هیچ کجا ,هیچ کجای این دنیا گرمای دستانت را ... 

از روزهای عاشقانه مان تو برایم بگو ... تنها تو برایم بگو....از روزهای خاطره بازی های دور .... از نگاه ها... نگاه های همیشگی ات ....  تنها تو برایم بگو ... 

...

میروم تا شاید در انتهای تمامی جاده های دنیا بیابمت ... شاید در انتهای آرزوهای زیبای همیشگی ام ,شاید همان جایی که هر روز و هر لحظه برایت خالی گذاشته ام  .... 

... 

شاید این بار بیابمت ....

یک قطره زندگی ...

  دلتنگی های هر روزه ام را مرور می کنم و بهانه های الکیه این روزها را هم...

  روزهایم پرازعطر خاطره های زیبا و دورند ... درست مثل عطرنان گرمی که سال هاست آنرا باخودم از خانه مادربزرگ به یادگار آورده ام ... درست مثل خانه ای که درآن قد کشیدم و بزرگ شدم ...  مثل پدر و مادرم... که بهترین یادگار آن روزها هستند ... و مثل خواهرانم که شیرین ترین اتفاق های زندگی ام بوده اند ....

  این خانه را طواف میکنم برای هزارمین بار... نکند چیزی دور  مانده باشد از تیررس نگاهم ...نکند گوشه ای از خاطراتم را جابگذارم در  سکوت این خانه...

من پر از اشتیاقم ... پر از انتظار ... پر از اتفاق هایی که بیرون این خانه مرا به خود می خواند و می دانم که باید بروم... خوب می دانم که باید بروم ....

  از هجوم هزار باره ی رمز و رازهایم بیرون می جهم و زندگی را می بینم درون دستانم که دارد جان می دهد و من دیگر هیچ تقلایی ندارم برای زنده نگاه داشتنش ... همانند یک ماهی دور مانده از آب آرام آرام درون دستانم جان می دهد و این بار ...منی دیگر آغاز خواهد شد ...