-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 خردادماه سال 1394 16:07
عاشقم بمون، خدای مهربونم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1394 12:58
.. یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. ن وشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 00:34
دیروز واسه اولین بار رفتمو دانشکدمو دیدم... حس قشنگی داشتم والبته دارم... فضاش فوق العاده بود،دوسش دارم... امیدوارم روزای خوبی پیش رو باشه... این روزا پرازحسای خوبم،پرازامید،پرازاشتیاق.دوس دارم تمومه لحظه هام رو بخاطربسپارم... این روزای قشنگوهیچوقت فراموش نمیکنم... خداروشکربه خاطرتمومه مهربونیاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1393 11:28
چقد این حس قشنگه ... چقد خوشکله که آدم درست توروز تولدش خبرقبولی تو یه دانشگاه خوبو بشنوه ... اصلا چه کادویی قشنگ ترازاین ؟؟؟ حس اینکه خدا این همه مهربونه چقد خوب و عالیه ... اینکه بیشتر از سهمت درحقت مهربونی میکنه و بیشتراز اندازت هدیه های خوشکلشو واست میفرسته فوق العادس ... کاش قدر بودنشو وخوبیاشو بدونیم ... امروزو...
-
به یاد بانوی غزل ایران "سیمین بهبهانی"
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 23:40
چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم نا شکیباست چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم چرا رفتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 00:36
توی این دنیای بزرگ،تو روزایی که فرصت زندگی کردنمون تمدید میشه و هنوز جرعه ای از عمر کوتاهمون باقیه باید بتونیم لااقل واسه یه نفرم که شده بهترین باشیم ... باید بتونیم ... شاید بهترین دوست، بهترین خواهر یا بهترین برادر، ناب ترین عشق، بهترین همراه، بهترین همدل... باید بتونیم حتی واسه یه نفرهم که شده بهترین باشیم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 21:59
هردو بر این باورند که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده. چنین اطمینانی زیباست، اما تردید زیباتر است. چون قبلا همدیگر را نمیشناختند، گمان میبردند هرگز چیزی میان آنها نبوده. اما نظر خیابانها، پلهها و راهروهایی که آن دو میتوانسته اند از سالها پیش از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟ دوست داشتم از آنها بپرسم...
-
" احتمالات "
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 18:48
سینما را ترجیح میدهم. گربهها را ترجیح میدهم. بلوطهای کنار رود وارتا را ترجیح میدهم. دیکنز را به داستایفسکی ترجیح میدهم. خودم که آدمها را دوست دارد، بر خودم که عاشق بشریت است، ترجیح میدهم. ترجیح میدهم نخ و سوزن دمِ دستام باشد، چون ممکن است لازماش داشته باشم. رنگ سبز را ترجیح میدهم. ترجیح میدهم برای هر چیزی...
-
پنجره
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 01:14
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز می شود بسوی و سعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند . و می شود از آنجا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 10:53
چقد زیباست داشتن آدمایی که درکنارشون آرامشو تجربه میکنیم.... دوستایی که بودنشون یه سعادت بزرگه... آدمایی که وقتی کنارمون هستن لحظه هامون نمیگذرن به روزمرگی, به قول سعدی بزرگ "بی دوست زندگی ذوقی چنان ندارد " ... آدمایی که حتی بایه ساعت بودنشون میتونن درسای بزرگی بهت بدن . انگار که یه پله بالاتر ازتو وایسادن و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 خردادماه سال 1393 14:44
چمدانت را بردار آرام و پاورچین از پله ها به جانب آسمان بیا، ما دوباره به خواب دور هفت دریا و هفت رود و هفت خاطره برمی گردیم.. آن جا تمام پریان پرده پوش، در خواب نی لبک های پرخاطره، ترانه می خوانند آن جا خواب هم هست، اما بلند... دیوار هم هست، اما کوتاه... فاصله هم هست، اما نزدیک... "سیدعلی صالحی"...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 23:35
یکی از بهترین حسایی که تو زندگیم تجربه کردم ; کنسرت رضا صادقی, همین زمستونی که پشت سر گذاشتیم . آخر کنسرت و فریاد زیبای " من چقد دوست دارم خدااا " آااای که فقط خود خدا میدونه چه حالی داشتم , با همه ی وجود داد زدن و گریه ی از ته دل ... وصف ناپذیره ... بدون شک جزو بهترین حسایی بود که تجربه کردم و ممنون این...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 10:14
روزی از روزهای خدا ,عین همین روزها خدابغل کرد تورا و آرام روی زمین گذاشت , روزها گذشت و بزرگ تر که شدی انگارکمی تنها ماندی توی این دنیای بزرگ ... کمی اینجا و آنجا را گشتی آدم ها رادیدی و هیچکس انگار به حرفهایت گوش نداد ... تودنبال سرپناهی, خانه ای,کاشانه ای می گشتی درون قلب ها اماهیچکس یار تو نبود انگار هیچکس مثل تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 23:48
تو تنها نیستی ... در پس تمام لحظه های زندگانیت من همواره با تو بوده ام و تو با من و خدا نزدیک نزدیک ... انگار که از اولین روزها با تو زیسته ام و جان گرفته ام از گرمای نگاهت ... تو تنها نیستی... تو هیچگاه تنها نبوده ای ,چرا که به راستی همه یک پیکریم ... فاصله ای نیست میان من و تو ,تنها کافیست بودنت را باور کنم و بودنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 خردادماه سال 1393 11:30
من نمی دانم ... - و همین درد مرا سخت می آزارد - که چرا انسان, این دانا, این پیغمبر در تکاپوهایش: - چیزی از معجزه آن سوتر - ره نبردست به اعجاز محبت, چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد که هنوز مهربانی رانشناخته است ؟ و نمی داند در یک لبخند, چه شگفتی هائی پنهان است ! من برآنم که درین دنیا خوب بودن - به خدا - سهل ترین کار است و...
-
ای دل غمین مبـاش که جـانـان رسیدنـی است...
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 19:48
چندروزه پیش بابا یه متنیو نوشت واسه یه نشریه... خیلی دوسش دارم گذاشتمش اینحا... امیدوارم هممون یادمون بمونه چیزاییو که باید به خاطر بسپاریم ... رنگ پریده و بی رمق به نظر می رسید! در چشمان بی فروغش غمی پنهان و در کلامش لرزشی نه چندان آشکار وجود داشت!! پریشان احوال بود و بیقرار! گویی به دنبال رفیقی شفیق و رازداری مطمئن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 14:39
چشمانم را می بندم ...آرام آرام ...آرزوهایم را به خاطر می اورم واین بار دیگر نگران نخواهم بود ...دستانم را در دستان خدایی می گذارم که هرروز ودر پس لحظه های غمگین زندگی با من نفس کشیده و تاانتهای خودخواهی های کودکانه ام کنارم مانده است.... اصلا او خود من است و... من خود او... وبه گمانم هیچ حسی زیابتر ازاین نخواهد بود...
-
دل نوشته
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 21:09
باران می بارد ... آسمان دلتنگ نگاه های عاشقانه ماست...باورت میشود؟! من و تو... زیرپوست شب در خیابان های بی انتها به راه می افتم ,به جستجوی تو می آیم...جایی همین حوالی تورا خواهم یافت, آخرچند روزی است هوایت را کرده ام و خوب می دانم جایی درمیان اتفاق های زندگی ام به تو خواهم رسید و تو زیباترین اتفاق زندگی ام خواهی شد...
-
مهربان پروردگار من ...تا همیشه دوستت خواهم داشت ...
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1392 19:34
نمی دانم در جستجوی دستان همیشه مهربانت تا چند فرسخی سرزمینت سفرکرده ام... از مرز دنیا گذشتن را شاید تو خود باید بیاموزیم و از این راز سربه مهر تو خود آگاهم سازی ... من از دستان همیشه مهربان تو می نویسم از روح زلال و عاشقی که روحم را از آن خود کرد و اما ... هنوز معنای پرواز را نمی دانم ... تو از اسمان آبی بی انتها...
-
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد...
شنبه 4 آبانماه سال 1392 20:17
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم ! دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ حالا...
-
وقتی که قلبهایمان کوچک تر از غصه هایمان می شود ...
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 14:44
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود، وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم و بغض هایمان پشت سر هم میشکند ... وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان ... وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد ... وقتی طاقتمان تمام میشود و تحمل مان هیچ...
-
...
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 02:28
احساس عشق همه ما را دچار این توهم گمراه کننده می سازد که طرف خود را می شناسیم . 'جاودانگی / میلان کوندرا' گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید.. نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی، بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند! 'دست های آلوده _ ژان پل سارتر' از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که...
-
خداوند ازنگاه ملاصدرا
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 01:59
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک میشود و بقدر نیاز تو فرود می آید و بقدر آرزوی تو گسترده میشود و بقدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود و به قدر دل امیدواران گرم میشود یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسرماندگان را همسر میشود عقیمان را...
-
روز تو ... مبارک
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 00:14
دختر بودن ... زیبا ...لطیف ... پر از حرفای ناگفته ... پرازتنهاییای به سر نیومده ... پر از خنده های بی بهونه ...پر از گریه های شبونه ...پر از نگاهای عمیق ... پر ازمهربونیای بی دلیل ... پر از شعرای عاشقونه ...پراز خاطره های دور ... پر از امیدواری های خوب ...پر از احساسات صادقونه ...پر از دوست داشتن ... دوست داشتن ......
-
مهربان خدای من ... دوستت دارم
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 13:47
گرمی دستان نوازشگرانه ات را سالهاست بر وجودم حس میکنم ... من آرام آرام در وجودت غرق شده ام و انگار هنوز هم راه زیادی تا اعماق وجودت برایم مانده ... من از دستان تو , از وفاداری ات ,از ستار العیوب بودنت ,از رحیم و رحمان بودنت می نویسم ... و به گمانم آن هنگام که به انتهای این کاغذ سفید میرسم حرفهای ناگفته به اتمام نرسیده...
-
ایستگاه استجابت دعا
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 18:58
یک نفر دلش شکسته بود توی ایستگاه استجابت دعا منتظرنشسته بود منتظر ولی دعای او دیرکرده بود او خبرنداشت که دعای کوچکش توی چارراه اسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیرکرده بود! اونشست و باز هم نشست روزهایکی یکی ازکنار او گذشت روی هیچ چیز و هیچ جا ازدعای او اثرنبود هیچ کس ازمسیر رفت وآمد دعای او باخبرنبود باخودش فکر کرد پس دعای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 13:52
سلام ! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان ! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط...
-
وقتی که تو نیستی ...
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 13:17
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه !! ... من فکر می کنم در غیاب ِ تو همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست ! همه ی ِ پنجره ها بسته است ! وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !! ... واقعا ... وقتی که تو نیستی من نمی دانم برای گم و گور شدن (!) به کدام جانب ِ...
-
بارونو دوس داری ...
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 12:01
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی... هنوزم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی؟ هنوز شبها توی تختت کتابِ شعر میخونی؟ کناره پنجره شادی با یه سیگار پنهونی؟ هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته؟ هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته؟ هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین میخوای؟ هنوزم روحِ هـامـونو، تو جسم جیمزدین...
-
برای خاطر عشق
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 11:27
دنیایی به رنگ سپید... دنیایی که در آن آرزوی ما شدن آرزویی محال نباشد ... برای تو آرزو میکنم ... برای خودم ... برای همین خود سردرگم و تنها ... تورا در همین دنیای سپید, عاشقانه آرزو می کنم, شاید که در پس تمام محالات زندگی ام تو رویایی صادقانه باشی ... شاید پایان خوش داستانم باشی همان پایانی که آرزویش را برای همه ی...