مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

چشمانم را می بندم ...آرام آرام

...آرزوهایم را به خاطر می اورم  واین بار دیگر نگران نخواهم بود ...دستانم را در دستان خدایی می گذارم که هرروز ودر پس لحظه های غمگین زندگی با من نفس کشیده و تاانتهای خودخواهی های کودکانه ام کنارم مانده است....

اصلا او خود من است و... من خود او... وبه گمانم هیچ حسی زیابتر ازاین نخواهد بود ....

دستانم را در دستانش خواهم گذاشت و نگرانی هایم را به باد می سپارم و می فرستمشان آن دوردست ها .می فرستمشان جایی که دیگر هرگز هوس نکنند پابگذارند به عالم روزهای ارام من ...

من آمده ام واز آرزوهایت می نویسم ...ازارزوهای خودم ...آرزوهایی که به گمانم برای هردومان به فراموشی سپرده شد ... میخواهم به خاطربیاورم ... میخواهم به خاطربیاوری ....

ازچشمان تو می نویسم ...همان چشمهایی که پیوندخورده با خورشید ...پیوندی دیرینه ....

ازگرمای دست ها می نویسم ...دستانی که نوازشگرند ... که مهربان اند... که خوب خوب اند و پراز اشتیاق اند ...

از فرداهای روشن می نویسم. آینده ای نزدیک که در آن بی شک دوست داشتن معنای واقعی خویش را خواهد یافت و ابدیت عبودیت را در خود خواهدداشت ....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد