مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

وقتی که قلبهایمان کوچک تر از غصه هایمان می شود ...



 

وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌
اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌
و
بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...



وقتی احساس‌ میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است
و رنج‌ها بیشتر از
صبرمان ...


وقتی امیدها ته‌ میکشد
و
انتظارها به‌ سر نمیرسد ...


وقتی طاقتمان تمام‌ میشود
و تحمل مان‌ هیچ ...



آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌
تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ که‌
تو
فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...


آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم
و
تو را میخوانیم ...



آن‌ وقت‌ است‌ که‌
تو را آه‌ میکشیم
تو را گریه
‌میکنیم ...
و تو را
نفس میکشیم ...


وقتی تو جواب ‌میدهی،
دانه ‌دانه‌ اشکهایمان
‌را پاک‌ میکنی ...
و یکی یکی غصه‌ها را از
دلمان ‌برمیداری ...



گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را
باز میکنی
و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی ...


سنگینی ها را برمیداری
و جایش‌
سبکی میگذاری و راحتی ...


بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند
...



خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،
و دعاهایمان‌ را
مستجاب ...



آرزوهایمان‌ را
برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان

تلخ‌ها را شیرین میکنی

و دردها را درمان




ناامیدی ها، همه
امید میشوند

و سیاهی‌ها
سفیدسفید ...

 

...

احساس عشق همه ما را دچار این توهم گمراه کننده می سازد که طرف خود را می شناسیم .

'جاودانگی / میلان کوندرا'


گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید..

نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی،

بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت

دیوار را خراب میکند!

'دست های آلوده _ ژان پل سارتر'


از طوفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی.  

معنی طـــوفــــان همین است!

'کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی'


فکر می کنم هنر اصلی ، هنر فاصله ها باشد ، زیاد نزدیک به هم می سوزیم ، زیاد دور ، یخ می زنیم !

'دیوانه وار
کریستین بوبن'


دیگر نمی تواند یکی مثل من پیدا کند .

این جمله بسیار بی معنی و چرند است .

کسی که شما را ترک یا اخراج کرده است ، دنبال مثل شما نمی گردد . واضح است ،

اگر مثل شما را می خواست که خودتان بودید .

'شهر باریک - آیدا احدیانی'


بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید!

از رحمت خداوند نومید نشوید

که خدا همه ی گناهان را می آمرزد....

'سوره زمر '


چه قدر غم انگیز است که مردم طوری بار می آیند که به چیزی شگفت انگیز, چون زندگی عادت می کنند....


"یوستین گوردر - راز فال ورق "



چقدر خوب است که همیشه در زندگیتان کسی را داشته باشید

که حتی در نبودنش هم باعث لبخندتان شود!

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

'آنا گاوالدا'



هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست رو بفهمد ،
بدون اینکه مجبورش کنی !

'مثل همه عصرها

زویا پیرزاد'



نمیشه تو این دنیا با این

دوست داشتن ها و نداشتن های شدید زندگی کرد..

حالم داره فقط از خوش اومدن بهم میخوره

می خوام  که یکی رو ببینم

که بتونم بهش احترام بذارم..

'فرنی و زویی _ جروم دیوید سالینجر'



خداوند ازنگاه ملاصدرا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

روز تو ... مبارک

دختر بودن ...

زیبا ...لطیف ... پر از  حرفای ناگفته ... پرازتنهاییای به سر نیومده ... پر از خنده های بی بهونه ...پر از گریه های شبونه ...پر از نگاهای عمیق ... پر ازمهربونیای بی دلیل ... پر از شعرای عاشقونه ...پراز خاطره های دور ... پر از امیدواری های خوب ...پر از احساسات صادقونه ...پر از دوست داشتن ... دوست داشتن ... دوست داشتن ...

...

...

...

آهای دختر دوست داشتنیه همیشه, بیا دختر بودن رو دخترونه زندگی کنیم ...


مهربان خدای من ... دوستت دارم

 گرمی دستان نوازشگرانه ات را سالهاست بر وجودم حس میکنم ...

من آرام آرام در وجودت غرق شده ام و انگار هنوز هم راه زیادی تا اعماق وجودت برایم مانده ...

من از دستان تو , از وفاداری ات ,از ستار العیوب بودنت ,از رحیم و رحمان بودنت می نویسم ...

و به گمانم آن هنگام که به انتهای این کاغذ سفید میرسم حرفهای ناگفته به اتمام نرسیده باشد.

تو همواره یک آغوش بازبوده ای , تو یک وعده ی صادقانه ای و به راستی کجای این دنیای بی سروسامان میتوان دستانی پدرانه تر از دستان تو یافت...

من از انتهای درک و شعور و معرفت خودم نخواهم گفت زیرا که انتهای درک و معرفت من همان ابتدایی ترین معرفت هاست و شرمنده ام از دستانم, دستانی که کوچکترین محبتی را از تو به ارث نبرده ... شرمنده ام از قلبی که بویی از عشق و معرفت و بخشش نبرده است...

شرمنده ام از افکاری که گرد همه چیز گشته جز یاد تو ...

افکاری که هر لحظه, هر روز و همیشه خود را بزرگ تر و روشن تر از قبل دیده و دستان ناتوانی که تکرار اشتباه برایش به یک روزمرگی دردناک تبدیل شده ...

افکاری که به اشتباه تلقینش کردم که همه چیز را دستان من باید شفا بخشد و تمام دردهای بی درمان روزگارم را همین دستها باید درمان کند و چقدر دوربودم از تو ,از دستی که تواناتر از دستان من و بالاتر ازهمه دستها شفابخش این زندگی دردمند بی سروسامانست و تنها اوست که دستانم را توان خواهد بخشید و دیگر هیچ ...

من هیچگاه توانمند نبوده ام و چه زیبا توان بخشیدی ام و چه زیباست همه چیز را به تو سپردن و هیچ غمی نداشتن و تمام اتفاقات زندگی را در تو خلاصه کردن ...

خداوندا ... چه زیباست محو تماشای تو شدن و آرامش را در آغوش تو تجربه کردن


*******

تاهمیشه دوستت خواهم داشت ...


ایستگاه استجابت دعا

یک نفر دلش شکسته بود

توی ایستگاه استجابت دعا

منتظرنشسته بود

منتظر ولی دعای او

دیرکرده بود

او خبرنداشت که دعای کوچکش

توی چارراه اسمان

پشت یک چراغ قرمز شلوغ

گیرکرده بود!

اونشست و باز هم نشست

روزهایکی یکی

ازکنار او گذشت

روی هیچ چیز و هیچ جا

ازدعای او اثرنبود

هیچ کس

ازمسیر رفت وآمد دعای او

باخبرنبود

باخودش فکر کرد

پس دعای من کجاست ؟

چرا نمی رسد؟

شایداین دعا

راه را اشتباه رفته باشد

پس بلند شد

رفت تا به آن دعا

راه را نشان دهد

رفت تا که پیش از آمدن برای او

دست دوستی تکان دهد

رفت

پس چراغ چارراه آسمان سبز شد

رفت و باصدای رفتنش

کوچه های خاکی زمینی

جاده های کهکشان

سبزشد

اوازاین طرف دعا از آن طرف

درمیان راه

باهم آن دو روبه رو شدند

دست توی دست هم گذاشتند

ازصمیم قلب گرم گفتگو شدند

وای که چقدر حرف داشتند ...

***

برف ها

کم کم آب می شوند

شب

ذره ذره آفتاب می شود

ودعای هرکسی

رفته رفته توی راه

مستجاب می شود ...


       * عرفان نظر آهاری *

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم

حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ...
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

 

                  "سیدعلی صالحی "

 

وقتی که تو نیستی ...

وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک وا‍ژه ، یک ماه !! ...
من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !
همه ی ِ پنجره ها بسته است !
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !! ...
واقعا ...
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن (!)

به کدام جانب ِ جهان بگریزم ...


                                          "سیدعلی صالحی"


بارونو دوس داری ...


یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...
هنوزم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی؟

هنوز شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی؟
کناره پنجره شادی با یه سیگار پنهونی؟

هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته؟
هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته؟

هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین می‌خوای؟
هنوزم روحِ هـامـونو، تو جسم جیمزدین می‌خوای؟

می‌دونم وقتی که بارون
تو شب می‌باره بیداری!
بازم قمیشی گوش می‌دی،
هنوز بارونو دوست داری!

یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم
بازم ردت رو می‌گیرن همه تو فنجون فالم

تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمی‌گردن؟

همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونه‌گیِ من...

بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه،
هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه

می‌دونم وقتی که بارون
تو شب می‌باره بیداری!
بازم قمیشی گوش می‌دی،
هنوز بارونو دوست داری!



                                    "یغماگلرویی "

برای خاطر عشق

دنیایی به رنگ سپید... دنیایی که در آن آرزوی ما شدن آرزویی محال نباشد ...

برای تو آرزو میکنم ... برای خودم ... برای همین خود سردرگم و تنها ...

تورا در همین دنیای سپید, عاشقانه آرزو می کنم, شاید که در پس تمام محالات زندگی ام تو رویایی صادقانه باشی ... شاید پایان خوش داستانم باشی همان پایانی که آرزویش را برای همه ی داستان های نوشته و نانوشته داشتم ...

تورا در دستان خدایم می بینم ... گاهی دور و گاهی هم خیلی خیلی نزدیک ...تو را در هیاهوی سکوت این روزها می جویم, در زمستانی که گذشت و بهاری که آغاز میشود ...

به خاطر تو می نویسم  ... برای خودم... برای خاطر عشق... برای دوست داشتنی که تباه شد ...اشک هایی که ناخواسته سرازیر شد و قلبی که بی اراده تنها ماند... برای احساسی که از دست رفت و اعتمادی که گمان میکنم به انتها رسید ...

تورا در دنیایی سپید آرزو میکنم ...