مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

مهربون

مهربان باش و عاشق ... این گونه دنیا جای بهتری می شود .

کودکی

بر درخت اقاقیا تکیه می‌دهی 

و برگها می ریزند

 برگهای کوچک و زرد پناهت می‌دهند

 ابرها می آیند و تو بارانها را خواهی دید

 و پنجره هایی که هر روز با  حجم تنهـایی آدم

 شکلی دوباره می گیرند

 با شانه‌های خمیده تکیه می‌دهی و نگاه می‌کنی

 صدای تابی که آرام، می‌آید و می‌رود

 می‌آید و می‌رود...........

 کودکی تاب خورده است و رفته است

 با گیسوانی لرزان در باد....و تو

 تو هنوز نگاه می‌کنـی به رد گامهایی که بر شن‌ها دویده اند

 بر شن‌ها می‌دوی امَا،امَا کودکی باز نمی گردد!!!

 بر درخت اقاقیا برگی نمانده است !!!!!

 

به آرامی شروع به مردن میکنی

اگر سفر نکنی

اگر چیزی نخوانی

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

اگر از خودت قدر دانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن میکنی

زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر برده عادات خود شوی

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی…

اگر روزمرگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت بر تن نکنی

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر از شور و حرارت

از احساسات سرکش

و چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارنند

و ضربان قلبت را تندتر میکنند

دوری کنی

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر هنگامیکه با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی

اگر ورای رویاها نروی

اگر به خودت اجازه ندهی

که حداقل یکبار در تمام زندگیت

ورای مصلحت اندیشی بروی

امروز زندگی را آغاز کن

امروز مخاطره کن!

امروز کاری بکن

مگذار که به آرامی بمیری

شادی را فراموش نکن»

پابلو نرودا

به یادسهراب


صدا کن مراصدا کن مرا.
صدای تو خوب است‌.


صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم‌.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است‌.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است‌.

کسی نیست‌،
بیا زندگی را بدزدیم‌، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم‌.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم‌.
بیا زودتر چیزها را ببینیم‌.
ببین‌، عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام‌.


بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم‌.
من از سطح سیمانی قرن می ترسم‌.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه
جرثقیل است‌.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر
معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات‌.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.


و من‌، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو،
بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم‌، و افتاد.
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم‌، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک
گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی
بست‌.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من‌، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم‌،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید. تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید